زین کلک من که سحر طرازی است راستین


دست زمانه رسات طرازی بر آستین

سردار اهل فضلم و بندار نظم و نثر


آرد سجود من سر بندار ری نشین

بندار چون ز ری سوی تبریز می رسد


نان جوین خورد از آن و اکمه زین

من کامدم ز خطهٔ تبریز سوی ری


از خوشهٔ سپهر خورم نان گندمین

چونان که جو ز گندم دور است از قیاس


شعرش به شعر من به قیاس است هم چنین

با بان آهوان که گزیند پلنگ مشک


بر شان انگبین که گزیند ترنجبین

با این بیان ز وصف تو امروز عاجزم


کو جنتی است آمده ز افلاک بر زمین

پشت عراق و روی خراسان ری است ری


پشتی چه راست دارد و روئی چه نازنین

از سین سحر نکتهٔ بکر آفرین منم


چون حق تعالی از ری بر رحمت آفرین

بر صانعی که روی بهشت آفرید و ری


خاقانی آفرین خوان، خاقانی آفرین